کد مطلب:77503 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:240

خطبه 019-به اشعث بن قیس











و من كلام له علیه السلام

قاله[1] للاشعث بن قیس و هو علی منبر الكوفه یخطب، فمضی فی كلامه شی ء اعترضه الاشعث، فقال: هذه علیك لا لك.

یعنی بعضی از كلام امیرالمومنین علیه السلام است كه گفت مر اشعث بن قیس را[2]، و حال آنكه آن امام علیه السلام بر منبر كوفه خطبه می خواندند، پس گذشت در كلام او چیزی و اعتراض كرد به آن كلام اشعث و گفت: «این كلام تو بر ضرر تو است نه از برای نفع تو» یعنی سخن تو ضرر به تو دارد و نفعی از برای تو ندارد. و كلامی را كه اشعث بر او اعتراض كرد چنین بود كه امام علیه السلام در خطبه مذكور می كردند حكایت حكمین در جنگ معاویه را، پس مردی از اصحاب او برخاست و گفت: نهی كردی ما را از تحكیم، پس امر كردی ما را به او، یعنی نظر به فعل تو در جنگ معاویه و قول و فعل امام هر دو حجت است و نمی دانیم كدام خوب است. و امام علیه السلام در جواب آن مرد گفتند: «هذا جزاء من ترك العقده» یعنی امر به حكومت حكمین در جنگ معاویه جزای كسی است كه ترك كرد حزم و احتیاط را، یعنی جزا و عقوبت من

[صفحه 210]

است كه ترك حزم و احتیاط كردم و راضی شدم به حكومت به جهت خوف وقوع فتنه ی شدیده و كفر در میان مردم، لهذا مصلحت آن وقت تقاضا كرد رضا به حكومت را. اشعث كلام امام علیه السلام را نفهمید و چنین دانست كه می گوید كه غافل شدم و ترك حزم و مصلحت كردم، پس اعتراض كرد كه این كلام تو مضر به حال تو است، زیرا كه امام باید بصیر و دانا و غافل از مصلحت نشود و حزم از دست ندهد، پس این كلام تو منافی با خلافت تو است. و بعضی گفته اند كه مراد امام علیه السلام آن بود كه جزا و تقصیر قوم بود امر حكومت و آنها اصرار كردند و من موافقت قوم كردم و نوع الجائی[3] متحقق شد، به آن جهت رضا داده شد به حكومت.

و می گویم كه شاید مراد امام علیه السلام این بوده كه سخن و سوال تو جزا و عقوبت و تعرض بر كسی است كه ترك حزم كرده باشد در رضا به حكومت جنگ معاویه و من حزم و احتیاط (از) فتنه و فساد شدیده و كفر خلق را در نظر گرفتم و مصلحت در حكومت دانستم در آن وقت و رضا دادم و چه بسیار از محذورات است كه با منفعت و مصلحت بسیار مامور و مستحسن گردد و اشعث گول جهول، رتبه ی درك كلام امیرالمومنین علیه السلام را نداشت، جسارت به مثل آن سخن نالایق كرد. فخفض الیه بصره ثم قال:

«و ما یدریك ما علی مما لی؟»

[صفحه 211]

یعنی پس امیرالمومنین علیه السلام نگاه تند به سوی او انداخت. پس گفت: چه چیز دانا ساخت تو را كه كدام چیز بر ضرر من است و كدام چیز از برای نفع من است؟ و جاهل را بر عالم سخنی نیست. و چون آن جاهل عنود از منافقین بود، و قصدش نبود الا شر و فتنه، لهذا مستحق لعن گردید.

«علیك لعنه الله و لعنه اللاعنین، حائك ابن حائك منافق ابن كافر.»

یعنی بر تو باد لعنت خدا و دوری از رحمت او و نفرین و دعای بد جمیع لعنت كنندگان، ای جولا پسر جولا ای منافق پسر كافر.

گویا اشعث و پدرش حائك و جولا بوده اند، به این تقریب به این اسم كنایه كردند از برای نقصان عقل و كمی استعداد و درك و دنائت طبع و رذالت خلق كه موجبات نفاق و كفرند و تمام در اشعث ملعون جمع بود.

و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است كه گفتند: عقل چهل معلم یعنی كازور عقل یك حائك است و عقل حائك عقل زنی است و زن عقل از برای او نیست. و باز مروی است: مشورت نكنید معلمین و حوكه را یعنی كازور و جولا را، پس به تحقیق كه خدای تعالی سلب كرده است از ایشان عقول را.[4].

«لقد اسرك الكفر مره و الاسلام اخری، فما فداك من واحده منهما مالك و لا حسبك».

یعنی به تحقیق كه اسیر كرد تو را كفر یك دفعه و اسلام دفعه ی دیگر، یعنی در كفر بوده اسیر شده و دفعه ی دیگر در اسلام بوده. پس مرد بی عقل بی تدبیر و تمییز می باشی و حزم و احتیاط نداری كه خود را به اسیری داده دو مرتبه، پس از یكی از این دو اسیری فدیه ی تو نشد و وانخرید تو را مال تو و حسب بزرگی تو، یعنی مال و حسب تو مانع اسیر

[صفحه 212]

شدن تو نشد و احترامی و عزتی از برای تو نبود، نه در كفر و نه در اسلام و الا بایست محفوظ باشی از ذلت اسر. و اما اسر در كفرش چنان بود كه طائفه ی پدرش را كشتند به طلب خون خروج كرد و اسیر شد و سه هزار شتر داد و خود را خرید و به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید و بر دست او به شرف اسلام مشرف شد. و اما اسر در اسلامش بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله مرتد شد در حضرموت و اهل حضرموت را منع كرد از ادای زكات و ابا كرد از بیعت با ابابكر. پس ابی بكر، زیاد بن لبید را با جمعی بر سر او تعیین كرد، پس با ایشان مقاتله كرد اشعث و محصور شد در قلعه ای. و زیاد در محاصره ی او شدت كرد و آب از او منع كرد. پس اشعث از زیاد امان خواست از برای اهل خود و از برای بعضی از قوم خود و غافل از امان خواست از برای خود شد و بعد از آنكه بیرون آمد از حصار، زیاد بن لبید چون امان به او نداده بود او را اسیر و مقید و محبوس از برای ابی بكر فرستاد. و تتمه ی محصورین به گمان اینكه از برای آنها نیز امان خواسته از حصار بی امان بیرون آمدند و زیاد بر آنها داخل شد و كشت[5] از آنها آن قدر كه بایست بكشد از آنها.

«و ان امرا دل علی قومه السیف و ساق الیهم الحتف، لحری ان یمقته الاقرب و لایامنه الابعد.»

یعنی مردی كه راهنما و باعث شد بر قوم خود شمشیر را و راند به سوی ایشان مرگ، چنانكه امان از برای آنها از زیاد نگرفت و آنها به اطمینان او بی امان از حصار نزول كردند و طعمه ی شمشیر مرگ شدند، هر آینه سزاوار است كه دشمن داشته باشند او را نزدیكان او و امین ندانند او را بیگانگان او و امیرالمومنین علیه السلام آن ملعون را به جمیع صفات رذیله خواندند، از جهل و كند فهمی و دنائت و فجور و نفاق و جبن و غدر و قسوت و ظلم و خست و لئامت و شرارت و افساد و سركشی. پس به استجماع این صفات مستحق لعن و نفرین خدا و رسول صلی الله علیه و آله[6] و جمیع انبیاء و اوصیاء و اولیاء و مومنین باشد. و در تاریخ مذكور است كه مسلمین لعن می كردند اشعث را و كافرین نیز و

[صفحه 213]

اسرای قوم او تمام لعن می كردند او را و زنان قوم او او را نام گذارده بودند «عرف النار»[7] یعنی بلند آتش، به تقریب زیادتی غدر و مكر او با قومش و انداختن خود را در آتش حرب دنیا و عذاب آخرت.

[صفحه 214]


صفحه 210، 211، 212، 213، 214.








    1. چ: قال.
    2. چ: كه گفت اشعث بن قیس را.
    3. یعنی در هنگام وقوع فتنه ناچار باید مصلحت عموم را انتخاب كرد، اگر چه برخلاف نظر شخص باشد.
    4. معلوم نیست شارح این روایت را كه مسلما از «اسرائیلیات» است، از كجا نقل كرده است. به هر حال معلم به معنی گازر (یعنی رختشوی نه كازور) نیامده، بلكه به معنی نشاندار كردن و راه راه كردن جامه است. در میان عوام مثلی رایج است كه «احمق الرجال معلم الاطفال» كه شاید در زمان و مكان خاصی مصداق داشته است. و این فرهنگ جاهلی و قبیله ای بوده است كه جولا و رختشوی و زن (و احیانا معلم) را كم عقل می دانستند و مشورت كردن با آنان را جایز نمی دانستند. حدیثهای فوق و دیگر مطالب را شارح از شرح ابن میثم بر نهج البلاغه (1: 323) گرفته است و ابن میثم هیچ سند و مدركی برای گفته های خود نیاورده است.
    5. ن: و زیاد بر آنها داخل و كشت.
    6. چ: و رسول خدا.
    7. عرف النار كنایه از جاسوس است و آن جاسوسی است كه در جای بلندی در نزدیكی سپاه خودی آتش روشن می كند تا دشمن جای سپاه خودی را بیابد و بر آنان بتازد. مردم عمل اشعث را در امان نخواستن برای افراد خود به جاسوسی چنین شخصی تعبیر كرده اند.